هزبین هتل

کلا یه داستانه که داخل جهان هازبین هتل اتفاق میوفته

پارت ۲: معامله
15:32 1404/5/2 | 🎵💜Hell🕸🦊

💜بخاطر اینکه زیاد لایک کردید زود گذاشتم💜

ایزابل با ترس برمی‌گرده و می‌بینه یه زن با موهای سیاه و چشمای قرمز جلوش وایساده 

ایزابل: تو کی هستی؟ یعنی چی نمی‌تونم دووم بیارم

زن: اوه عزیزم من Roo هستم ریشه‌ی بدی ها ولی تو میتونی 《شر》 صدام کنی...و خب ببین معلومه که تازه واردی...لباسات تمیزن خونریزی نمیکنی و تازه بنظر نمیرسه قدرتی داشته باشه فوقش قدت ۱۵۰ باشه

ایزابل با لحنی طلبکار: ۱۵۱ بعدش هم از کجا معلوم قدرتی ندارم

Roo با لحنی تمسخر آمیز: وای نکته قدرت داری قدرت داری...اوم بزار حدس بزنم ...مردن

ایزابل با عصبانیت در حال داد زدن: نکنه اومدی منو مسخره کنی بهت هشدار میدم اگه اینطوری باشه شاید این لبخندی که رو لبته آخرین لبخندت باشه

Roo: اوه نه من برای یه چیز دیگه اومدم...ببین هممون میدونیم تو از بهشت رانده شدی 

ایزابل حرف Roo قطع میکنه و با صدایی پر از بغض میگه:خفه شو

Roo با صدایی سرد و پر از تمسخر: اوه نمیخواستم ناراحتت کنم...ببین تو بدون قدرت اینجا زنده نمیمونی منم حاضرم قدرت رو بهت بدم

ایزابل تعجب میکنه: جدی؟! 

Roo: آره ولی تو باید یکاری برام بکنی 

ایزابل: چیکار هرچی باشه قبوله

Roo با صدایی ترسناک: خوبه...تو باید کلکسیون من رو تکمیل کنی

ایزابل: ها؟! منظورت چیه؟!

Roo: خب ببین بچه من روح شیاطین زیادی رو دارم از اورلورد ها گرفته تا ایمپ ها ولی روح یه فرشته ...نه ندارمش

ایزابل: خو به من چه؟

Roo: اون مغز کوچیکت رو راه بنداز...تو یه فرشته‌ای

ایزابل: خب...یعنی روحم رو میخوای

Roo دستش رو دور گردن ایزابلحلقه میکنه و میگه: آفرین...میدونم خواسته‌ی زیادیه اما به قدرتی که بهت میدم فکر کن

ایزابل: عه نمیدونم...نه 

Roo پشتش رو به ایزابل میکنه و میره: اوه باشه پس خوش باش ۲ روز دیگه جسدت رو میبینم

ایزابل با تردید: نه وایسا...قبوله

Roo: برمی‌گرده سمت ایزابل و دستش رو سمتش دراز میکنه و که باهاش دست بده: خوبه ...اوه نترس کار سختی نیست فقط باهام دست میدی و تمام درد نداره

ایزابل با تردید و شک و ترس: باشه( و با Roo دست میده)

(در یک لحظه دور گردن روح ایزابل قلاده ای بسته میشه و بعد قلاده و Roo باهم محو میشن و سایه‌ی ایزابل یهو زنده میشه یه لبخند سفید با چشم هایی سفید تر)

ایزابل: وایسا چیشد؟!( به سایش نگاه میکنه و ادامه میده: یا خود خدا تو دیگه کی هستی

سایه: تو سایه‌ی خودت رو نمیشناسی...من رو سایکو صدا کن

( همون لحظه در بهشت:

عزرائیل: دلم برای ایزابل تنگ میشه...اون کپ مامانش بود چشمای دو رنگ موهای سیاه و..

میکائیل حرف عزرائیل رو قطع میکنه و با صدایی پر از بغض میگه میگه: و قدرت مادرش

عزرائیل: با تعجب میگه: وایسا...دارک قدرت داشت که اصلا بخواد به ایزابل ارث بده

 

                     پایان این پارت

 

( خوب بود؟ اگه نظر یا پیشنهادی داشتید کامنتش کنید.)

پارت ۱: رهایی
11:09 1404/5/2 | 🎵💜Hell🕸🦊

داخل عراق جهنم تو سال ۱۳۳۴ وقتی الستور هنوز معروف نشده بود و V ها وجود نداشتن دختری به اسم 《دارک》با موهای سیاه و چشمای دورنگ داشت توی یه کلاب قدیمی پنجاهمین لیوان ویسکیش رو می‌خورد در حالی که یه پسر با موهای طلایی کنارش نشسته بود 

پسر که تازه متوجه دارک شده بود گفت: سلام...چندمین نوشیدنی‌ته؟...اوه راستی اسمت چیه؟

دارک یه لبخند تمسخر آمیز زد و گفت: پنجاهمین لیوانمه و اسمم دارک ئه...توچی؟

پسر با تعجب و ترس گفت: چطوری هنوز زنده‌ای با اون میزان ال*کل که خوردی الان باید مرده باشی...اسمم میکائیل ئه

دارک: وادافاک تو مال بهشتی چرا تو جهنمی

میکائیل: فرار کردم

( از اونشب به بعد اون دو هرشب تو همون کلاب با هم حرف میزدن و بعد از مدتی کوتاه با هم ازدواج کردن برخلاف میل فرزندان دیگر خداوند( به غیر عزرائیل چون بنظرش اونا زوج کیوتی بودن، لوسیفر چون بنظرش عشق قانون نداشت و عیسی چون میگفت هرکسی لیاقت شانس دوباره داره) اون دو به بهشت اومدن و درسال ۱۳۷۸ صاحب فرزندی شدند به اسم ایزابل اما دو سال پس از بدنیا آمدن فرزندشان دارک جان باخت میکائیل بدون وجود دارک نتوانست از کارهای دخترش جلوگیری که اکثرا  ناپسند بودن جلوگیری کنند و این باعث شد فرشتگان دیگر در سال ۱۳۸۹ دیگر طاقتشان تموم شود میکائیل را مجبور کنند که دخترش را در جهنم رها کند چون دخترش مانند گناهکاران رفتار میکرد)

روز رهایی:

میکائیل آروم و با لبخندی تلخ به ایزابل ۱۳ ساله که هنوز بال هم درنیاورده بود گفت: گفتی دوست داری به جهنم بروی درست است خب الان وقتش است...برو من بعد یک ساعت  تو را به بهشت برمی‌گردانم

ایزابل با شوق: واقعا باشه( ایزابل وارد جهنم شد اما به محض ورودش پدرش رفت داخل بهشت و دروازه ها پشت سر ایزابل بسته شد)

میکائیل در بهشت با بغض راه می‌رفت که یهو عزرائیل دیدش

عزرائیل با ناراحتی شونه های میکائیل رو تکون میده میکائیل چیشده....نه تو اون غلط رو نکردی تو ایزابل رو...ایزابل ممکنه اونجا بمیره

 

میکائیل با صدایی که معلومه میخواد گریه کنه: اونا گفتن اگه داخل جهنم رهاش نکنم میکشنش چیکار میتونستم بکنم ها

( در همان حال ایزابل در جهنم)

ایزابل: تو بابام بودی...ولم کردی...ازت متنفرم متنفرم 

ایزابل نگاهی به اطرافش میندازه جهنمی با آسمون سرخ پر از خون و جنازه کلاب و فاح*شه  خونه و با لبخندی میگه: حالا شاید اینجا خیلی هم بد نباشه

 

صدایی ترسناک زمزمه وار و ناشناس  از پشت سر ایزابل میگه: فکر نمی‌کنم تو بتونی اینجا زنده بمونی کوچولو 

یه توضیح کوچولو
21:40 1404/5/1 | 🎵💜Hell🕸🦊

این داستانی که میخوام بنویسم داخلش همه‌ی قسمت های هازبین هتل اتفاق میوفته ولی با یه شخصیت جدید و اتفاقات متفاوت 

۱.آراکنیس برادر آنجل ئه که آنجل رو اذیت میکنه ولی ته قلبش آنجل رو دوست داره اون مثل آنجل تو جهنمه

۲.مولی خواهر دوقلوی آنجل که آنجل رو دوست داشت و درک می‌کرد اون الان تو بهشته

۳.داخل یه تصویر که سازنده‌ی هازبین هتل منتشر کرد ما فرزندان خدا رو می‌بینیم که از قوی به ضعیف مرتب شدن رتبه‌ی دوم میکائیل ئه و رتبه‌ی سوم عزرائیل لوسیفر هم فرزند رانده شده‌ی خدا محسوب میشه و عیسی تنها فرزند خدا که فرشته نیست. 

۴.داخل داستان من هرچند همه‌ی فرزندان خدا با هم خواهر برادرن اما رابطه‌ی برادرانه ی عزرائیل و میکائیل خیلی بهتر از رابطشون با بقیه ست.

۵.Roo که خود سازنده‌ی هازبین هتل ازش عکس گذاشته بود ریشه‌ی تمام بدی هاست مونس ئه چشم های قرمز و موهای سیاه داره و بشدت قویه

۶.تو داستان من دارک یه شیطانی گناهکاره، آراکنیس با ایزابل دوسته و ایزابل پانسک*شوال ئه

 

آره دیگه همین،داستان امروز، فردا یا پس فردا منتشر میشه. برای سریع تر اومدنش لایک کنید

درباره

قراره خوشت بیاد چون هم قسمت های هازبین هتل رو توضیح میدم هم چیزای جدید داره

 

 

قدرت گرفته از بلاگیکس ©