💜بخاطر اینکه زیاد لایک کردید زود گذاشتم💜
ایزابل با ترس برمیگرده و میبینه یه زن با موهای سیاه و چشمای قرمز جلوش وایساده
ایزابل: تو کی هستی؟ یعنی چی نمیتونم دووم بیارم
زن: اوه عزیزم من Roo هستم ریشهی بدی ها ولی تو میتونی 《شر》 صدام کنی...و خب ببین معلومه که تازه واردی...لباسات تمیزن خونریزی نمیکنی و تازه بنظر نمیرسه قدرتی داشته باشه فوقش قدت ۱۵۰ باشه
ایزابل با لحنی طلبکار: ۱۵۱ بعدش هم از کجا معلوم قدرتی ندارم
Roo با لحنی تمسخر آمیز: وای نکته قدرت داری قدرت داری...اوم بزار حدس بزنم ...مردن
ایزابل با عصبانیت در حال داد زدن: نکنه اومدی منو مسخره کنی بهت هشدار میدم اگه اینطوری باشه شاید این لبخندی که رو لبته آخرین لبخندت باشه
Roo: اوه نه من برای یه چیز دیگه اومدم...ببین هممون میدونیم تو از بهشت رانده شدی
ایزابل حرف Roo قطع میکنه و با صدایی پر از بغض میگه:خفه شو
Roo با صدایی سرد و پر از تمسخر: اوه نمیخواستم ناراحتت کنم...ببین تو بدون قدرت اینجا زنده نمیمونی منم حاضرم قدرت رو بهت بدم
ایزابل تعجب میکنه: جدی؟!
Roo: آره ولی تو باید یکاری برام بکنی
ایزابل: چیکار هرچی باشه قبوله
Roo با صدایی ترسناک: خوبه...تو باید کلکسیون من رو تکمیل کنی
ایزابل: ها؟! منظورت چیه؟!
Roo: خب ببین بچه من روح شیاطین زیادی رو دارم از اورلورد ها گرفته تا ایمپ ها ولی روح یه فرشته ...نه ندارمش
ایزابل: خو به من چه؟
Roo: اون مغز کوچیکت رو راه بنداز...تو یه فرشتهای
ایزابل: خب...یعنی روحم رو میخوای
Roo دستش رو دور گردن ایزابلحلقه میکنه و میگه: آفرین...میدونم خواستهی زیادیه اما به قدرتی که بهت میدم فکر کن
ایزابل: عه نمیدونم...نه
Roo پشتش رو به ایزابل میکنه و میره: اوه باشه پس خوش باش ۲ روز دیگه جسدت رو میبینم
ایزابل با تردید: نه وایسا...قبوله
Roo: برمیگرده سمت ایزابل و دستش رو سمتش دراز میکنه و که باهاش دست بده: خوبه ...اوه نترس کار سختی نیست فقط باهام دست میدی و تمام درد نداره
ایزابل با تردید و شک و ترس: باشه( و با Roo دست میده)
(در یک لحظه دور گردن روح ایزابل قلاده ای بسته میشه و بعد قلاده و Roo باهم محو میشن و سایهی ایزابل یهو زنده میشه یه لبخند سفید با چشم هایی سفید تر)
ایزابل: وایسا چیشد؟!( به سایش نگاه میکنه و ادامه میده: یا خود خدا تو دیگه کی هستی
سایه: تو سایهی خودت رو نمیشناسی...من رو سایکو صدا کن
( همون لحظه در بهشت:
عزرائیل: دلم برای ایزابل تنگ میشه...اون کپ مامانش بود چشمای دو رنگ موهای سیاه و..
میکائیل حرف عزرائیل رو قطع میکنه و با صدایی پر از بغض میگه میگه: و قدرت مادرش
عزرائیل: با تعجب میگه: وایسا...دارک قدرت داشت که اصلا بخواد به ایزابل ارث بده
پایان این پارت
( خوب بود؟ اگه نظر یا پیشنهادی داشتید کامنتش کنید.)